بهزاد خداويسی بازیگر سریال ستایش همراه پسر دکترش

برای پسرم ، آریامن به مناسبت زادروزش و برای همه جوانان برومند ایران که چه در وطن و چه دور از وطن مایه شادی و امید به فرداهایند..‌. . پسرم! میدانی؟ وقتی تصنیف چراغ خونه بابا را که هوشمند عقیلی، به آن قشنگی می خواند، شنیدم، دلم پر کشید برایت، مخصوصا آنجا که میگوید: «برات میخوام بگم قصه، از این دنیای پرغصه»، با آن موسیقی تپنده که انگار صدای قلب آدم هم توش هست، شاید این حزنی که در دلتنگی من برای تو موج میزند، در این طنین و نوا، خانه کرده باشد و در خاطره آن دلتنگی کودکانه و شیرین و همیشگی تو برای وطنت که امروز یکسر به یادش بودم؛ وقتی که فقط نُه سالت بود، دست تو و خواهرت را گرفتم و به دیار غربت بردم تا بهتر تحصیل کنی و در شرایط بهتری بزرگ بشوی، انگار هزار سال از آن روز گذشته و انگار همین دیروز بود، و تو چقدر گریه کردی برای ایران و چقدر دوست داشتی آنجا نمانی، برگردی و بروی بپری بغل پدر بزرگ و مادر بزرگت که لابد برایت نماد ایران بودند، و چه قشنگ که قلب کوچک مهربان تو همه این سالها برای ایران زده است. یادت هست با آن خط قشنگت، به فارسی، روی یک برگه کاغذ، یک تعهد نامه امضا کردی که اگر برگردی ایران، دیگر هرگز دلت نمی خواهد ترکش کنی و به فرانسه باز گردی؟ .... کاش آن تعهد نامه را نگه داشته بودم و برایت می فرستادم آن وقت شاید با دیدنش هر دو گریه میکردیم آن هم با پسزمینه همین تصنیف هوشمندعقیلی؛ اما آریامنِ مهربان و خوش قلب من! قصه این دنیا آن جور که هوشمند عقیلی میخواند همه اش هم که پرغصه نیست، مثلا من خوشحالم از اینکه گریه هایت به خنده تبدیل شده است و اگر یک روز به ایران برگردی با دست پر برمی گردی، شاد و موفق و قوی و البته که اگر ایران هم میماندی مثل این همه جوان رشید مایه افتخار من بودی... پسر خوب من! سالهاست که برای بودنت و داشتنت خدا را سپاس میگویم،خوشحالم از اینکه پسری دارم که بیشترین دغدغه اش خدمت به مردم است . خوشحالم که خوب تربیت شدی و در کار و‌ زندگی ات یک آدم سرافراز و موفقی که برای یک پدر چیزی شیرین تر از این توی دنیا پیدا نمیشود. آریامن عزیزم! امروز زادروز توست ، اگرچه در کنار هم نیستیم اما خاطراتِ خوبِ با تو بودن، هماره گرمم می دارد، نوازشم میکند، که کرونا هر چه که نداشت باعث شد تا چندین ماهِ بهار را در کنار تو باشم و بیشتر از همیشه، از نزدیک شاهد دیدگاهت به زندگی، با هم بودنی که باعث شد از توبیاموزم، تو که کارت دندانپزشکیست، وعشقت عکاسی، فیلمسازی، سفر وآشپزی، عشقت زندگی ست، خودِ خودِ زندگی که مثل یک پرنده درچشمهای قشنگت آشیان دارد، یادش به خیر

یادش به خیر، روزها و شبها به دیدارم می آمدی و وقتی متوجه میشدی آذوقه ی هفتگی من در کارگاه عمو منصور تمام شده ، برایم خرید میکردی و همیشه با دست پر به دیدارم می آمدی، چقدر مرد شدی تو آقاکوچولوی عکس های قدیمی! ... و هنوز مزه غذاهایی که برای هر دویمان درست میکردی زیر زبانم است و باید بگویم که دستپختت هم مثل بقیه چیزهایت بینظیر است و ممنون که دندان بابا را درست کردی آقای دکتر وقتی درد داشتم... و من چقدر خوشحالم که تو جوری بار آمدی و بزرگ شدی که هیچ گاه فراموش نکنی یک ایرانی هستی و میدانم که همیشه به زبان و تاریخ ایرانی ،به فرهنگ و هنرش عشق ورزیده ای .... آریاجانم ، دلم برایت تنگ شده و امیدوارم خیلی زود دوباره روی ماهت را ببینمت . دوستت دارم که تو و خواهرت تیده آ جان، نقطه ی قوت زندگی بابایید ... پدرت بهزاد (۱۷ شهریور ماه سال ۱۳۹۹) زادروزت خجسته باد

۰ نظر