دریا مرادی دشت و پسر تازه متولد شده اش دایار بعد از یک هفته

یک هفته شد که من به آرزوی همیشگیم دست پیدا کردم و مادر شدم
یک هفته ای که ساعت های خوابیدنم به یک روز کامل هم نرسیده و جالب اینجاست که بیخواب هم میشم! اما باز حس میکنم‌ دارم یه چیزایی رو از دست میدم… هنوز نرسیدم عکس و فیلم هایی که برنامه داشتم رو ازش بگیرم، هنوز کلی کار دارم که نرسیدم انجام بدم… یک هفته شده که تیله و رکسی رو ندیدم و فقط توی طول روز از پنجره چند بار نگاهشون میکنم
همش میگم پویان یادمون باشه اینکار رو هم بکنیم اما از همون لحظه گذر زمان جوری از دستمون در میره که تا به خودمون میام شده نصف شب و داریم وسایل خواب دایار رو جمع و جور میکنیم
دایار… هنوز نمیتونم باور کنم که ۹ ماه توی وجودم شکل گرفتی و الان توی آغوشمی… یه وقتایی تمام تنم گُر میگیره از این موجود و از این حس و حال…
خیلی وقت ندارم و همزمان با خواب دایار منم باید برم بخوابم
خواستم به بهونه این پست از همتوووووون تشکر کنم که انقدر توی این مدت کوتاه به ما عشق دادین و آرزوهای قشنگ کردین
نمیدونین چقدر دلگرم کننده ست که من میبینم کسایی که تا حالا ۱ بار هم ندیدمشون نگران حال من و زایمان من و پیگیر سلامتی ما هستن
به زودی با خواب بعدی دایار و بیخوابی خودم میام و میگم که عجبببب زایمانی داشتم

۰ نظر