این منم ..مسافر غریب و تنهای این دنیا ...
که می توانست ...در هر قالب و چهره ای ... دنیا را تجربه کند ...
در کودکی هر وقت با اتوبوس شب رو سفر می کردیم تا رسیدن به مقصد ...بیدار می ماندم و سرگرمی همیشگی ام ، درگذر از شهر ها، دیدن کور سوی نور خانه های کنار جاده بود ...
سرم را به شیشه می چسباندم و خیال می بافتم ... ...
و با آهنگهای جاده ای که راننده ها می گذاشتند در ذهنم سفر دیگری شروع می شد ... ..
..خود را به جای آدمهای متفاوت تصور می کردم وزندگی های مختلف خود را در غالب های دیگر ... از نظر می گذراندم .....
جالب اینکه همیشه در تخیلات ام مرد بودم .. . ...
و با خود می گفتم من چه کسی خواهم شد ؟؟ .......
.و پشت کور سوی چراغ های روشن کدام خانه ... فرمانروایی خواهم کرد؟؟؟؟ .....حالا .... در این عکسها ... ..دیدم که می توانستم : مرد ماهیگیری باشم ،قانع به روزی یکروز ...
یا در کالبد دزدی دریایی و در جنگی همیشگی با دریا و کشتی ها .... به طمع اندوختن مال ....
یا یک مهاراجه هندی مرفه ....
یا مردی از تبار دلاور کردستان ..... ...
یا شیخ عربی پولدار که صاحب چند چاه نفت است ....
یا چوپانی ساده در دشت ناکجا آباد .... ....
عکسها ،ترجمان ذهن جستجوگر من اند .... و تلاشی که برای شناخت خود از لابلای چهره های دیگر گون دارم .... .
.سالها بازیگری در نقش های مختلف هم ... نماد شغلی این نگرش و جستجوی خویشتن بوده است ... با بضاعتی اندک ...... ..
.من ، مسافر کوچک و غریب این دنیا ...
که آن زمان در تجربه خیالات خود غرق می شدم ... ... در پی کشف خود هنوز در جستجو و تفکرم ..... ..... که بزرگان گفته اند ؛( من عرف نفسه... فقد عرف ربه) .. هر کسی، خود را بشناسد ، خدای خود را شناخته است ...... ... و تمام عمر من ... در این جستجو گذشته .... حتی ،تم و درونمایه تمام نمایش هایی که بعنوان کارگردان به صحنه بردم هم ...تم ؛ تنهایی انسان و جستجوی هویت گمشده بوده است.... این مضامین ، ذهن مرا ، همیشه درگیر کرده .... ...