دکلمه زیبای فریبا باقری مجری تلویزیون که دوستش برایش نوشت

سال ۸۹ بود که رفاقتمون شروع شد.
باشگاه رادیویی جوان. روزای اول اصلن ازش خوشم نمیومد، همیشه خوشحال بود، همیشه شلوغ میکرد، همیشه حرف داشت .
گاهی تو دلم میگفتم واااااای زبون به دهن بگیر دختر ، چقدر انرژی داری تو ، سرم رفت. یه مدت که گذشت دیدم چقد دلش صافه ، اصلن آینه است
انگار. یه وقتایی سر همین شلوغ بازیا و دل پاکش وسط تند تند حرف زدناش چیزایی که نبایدم لو میداد و سوتی میداد و منو یاد جودی آبوت و آن شرلی مینداخت و از دستش یه دل سیر میخندیدم.
با هم رفیق شدیم ، خیلی. رفیق هم نه، خواهر. چقدر روزا و اتفاقای خوب و بدو کنارهم ، یا حتی دور از هم اما با همدلی هم گذروندیم.
هنوزم بعد ۱۱ سال نزدیک ترین رفیقمه،
هنوزم بعد این روزای کم دیدن و ندیدن هم باز هم پچ پچا و درد دلامون باهمه. اوووه چقد پر حرفی کردم، حالا اینا رو گفتم که بگم یه همچین کسی وقتی میگه یه چیزی نوشتم که دلم میخواد با صدای تو بشنوم ، من میخونمش که یادگار بمونه برامون.

۰ نظر