امروز ننه نقلی دلتنگ برادر خدا بیامرزم بود
به گلهای نرگس نگاه میکرد و این چنین سوزناک برای خودش شعر میخوند و گریه میکرد
با اینکه خیلی چیزها رو فراموش کرده اما برام جای تعجب بود که خیلی از اتفاقات گذشته رو هم چنان دقیق بیاد داره ! بهش گفتم مامان جان ( بهروز ) سالهاست فوت کرده اینقدر بی تابی نکن ، گریه نکن ، برات خوب نیست ... دستمال رو از چشماش برداشت و گفت : بهروز این گلها رو برام فرستاده ، تو چی میگی ، من هر روز باهاش حرف میزنم..! با خودم گفتم خدایا داغ فرزند چقدر برای مادر سخته ..
خدایا به همه مادران داغدار صبر بده
خدایا هیچ مادری داغ فرزند نبینه