هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلور آجین زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهر و ماه زمستان است...
ازرده از هیچ ازرده از همه چیز زخم هایی بر صورت داشت که گویی لبخند میزد ولی در گریبان خود می گریست و بر لبخند خود می گریست.. بیژن جلالی