مارال فرجاد در حال شیمی درمانی در بوداپست مجارستان

حالا به معاشرت طولانیم با این درد که فکر می‌کنم، می‌فهمم بسیاری از جزییات را از یاد برده‌ام. جزییاتی دردناک، رنج‌آور و گاه از حد طاقتم فراتر. احتمالا همین فراموشی است که به ما کمک می‌کند طاقت بیاوریم.
‎هیچ‌وقت دچار بیماری سختی نشده‌بودم، و شیمی‌درمانی برایم تنها اسمی در فیلمنامه‌هایی بود که می‌خواندم. بله، فکر می‌کردم زنی رویین‌تن هستم، و بعد، یک‌باره و ناگاه همه‌چیز فروریخت.
گفتند هر ۲۱ روز باید همسفر داروها شوم، سفری بی‌نهایت دردناک. نخست موهایم را کوتاه کردم، موهایی که تنها یک‌بار در کودکی کوتاه شده بودند. موهایم رفت، و این نه پایان ماجرا که تازه شروع رنجی مدام و طولانی بود.

۰ نظر