پروانه دختری است که پدرش به زندان افتاده و برادرش ایمان که زمانی در مسابقات مردان آهنین جولان میداده حالا یک بدهکار فراری است. او در عطاری پدرش کار میکند و با پدرش در زندان بهطور مخفیانه در ارتباط است. این ارتباط مخفیانه از طریق گوشی یکی از همبندان پدرش یعنی شخصی به اسم فرهاد صورت میگیرد. فرهاد و پروانه گهگاه بخاطر برخی مسائل بایکدیگر حرفهای کوتاهی میزنند و در نهایت فرهاد عاشق پروانه میشود و از او میخواهد که به ملاقاتش بیاید و زندگی این دو نفر به یکدیگر گره میخورد و این تازه شروع ماجرا و اتفاقات است