هیچوقت پدر بزرگ نداشتم ، مادرجون ( مادر مامانم ) هم ، خیلی سال پیش از اینکه من به دنیا بیام به رحمت خدا رفته بود، این عزیز تنها مادربزرگی بود که به زندگیم دیدم ، خیلی ساله که تو آسمونهاست ، کلاس سوم راهنمایی بودم که پر کشید ، اون مارو روله صدا میکرد ، به لری یعنی عزیزم، فرزندم ، دلبندم ، من فکر می کردم چون به ما می گه روله اسم خودش هم روله است واسه همین همیشه از وقتی زبون باز کردم به همین اسم صداش کردم ، اسمش عطیه بود ، ولی همه آغا عطیه صداش می کردن ( آغا به معنی سِیّده) دلم براش خیلی تنگ میشه ، هر سال عید قبل سال تحویل تقریبا همیشه هم آخرای شب میرسیدیم روستای چم انجیر تو خرم آباد ، کلی پشت در منتظر میموندیم تا کلیداشو پیدا کنه ، دلم براش تنگ شده ، همیشه دلتنگشم ، کاش بود هنوز ، دلتنگتم روله دعام کن