عصر یکی از روزهای سال ۱۳۹۲ بود که پدرت خبر داد، تُ آمدهای...!
زیر عکس زیبایت نوشته بود، "دخترم، پناه..."
و همان جا بود که چَشمانِ شیرینت را به قلبمان سنجاق کردیم و آغازِ دوست داشتنت را پناهِ هر لحظهمان کردیم...!
ما مدام تشنهی دیدن لبخندت بودیم... و هیچ گاه از این منحنی زیبا، سیر نشدیم...!
تُ، آمدی تا پناه شوی پناهِ ما و پناهِ پدر و مادری که با تُ در کنار نامشان، القاب زیبای پدر و مادر جا گرفت...! تُ، آمدی تا پناه باشی و چه خوب یاد گرفتهای پناه بودن را...! ...
امروز تُ در کنار پدر و مادرت و نباتی که فقط برای تُ از تَه دل میخندد؛ شمع ۹ سالگی را با قلبِ مهربانت خاموش میکنی و شمع پر فروغ ۱۰ سالگی را روشن خواهی کرد! و ما از همین فاصلههای دور، فریاد میزنیم: تولدت مبارک قندِ بابا مبارکِ ما و مبارک هر کسی که داشتنت را زندگی میکند...! ...
