همدردی محترم است اما از یک جایی به بعد…
دلت نمیخواهد کسی حتی تسلیت بگوید از دست رفتنِ خاطرهای را که برایت زنده است… .
شاکرم؛ به همین که سه سال و سه ماه همقصه بودیم و میزبانِ این هدیهی نابِ خدا، به همین که با آمدنش رنگ دوباره پاشید به زندگیمان و همه چیز را قشنگتر کرد، به همین که با رفتنش تلنگر زد بهمان که آی! شماها هیچکارهاید! من امانتِ خدا بودم پیش شما و هرچه خدا خواست همان میشود…
من به اندازهی سه سال و سه ماه که نه! به اندازهی یک عمر خاطرهی شیرین دارم از تو! و همین بس که حضورت جاریست…
محمدمهدیِ قشنگم! تولدت مبارک بابایی
. پ.ن: فدای اشک و خندهی تو…