آرام باش عزیز من
آرام باش.
حکایت دریاست زندگی،
گاهی درخشش آفتاب،
برق و بوی نمک،
ترشح شادمانی،
گاهی هم فرو میرویم،
چشمهایمان را میبندیم،
همه جا تاریکی است.
آرام باش عزیز من آرام باش
دوباره سر از آب بیرون میآوریم و تلالو آفتاب را میبینیم
زیر بوتهای از برف که این دفعه درست از جایی که تو دوست داری طالع می شود.
اثر شمس لنگرودی
پی نوشت: با صدایم تقدیم شد به جان جهانم دخترکم که در روزهای پر تلاطم عجیب کلماتش آرام جانم میشود، دخترکی که از کودکی مادرم بود تا دخترم...